عضو شوید



:: فراموشی رمز عبور؟

عضویت سریع

براي اطلاع از آپيدت شدن وبلاگ در خبرنامه وبلاگ عضو شويد تا جديدترين مطالب به ايميل شما ارسال شود



به وبلاگ عشق من خوش آمدید

تبادل لینک هوشمند
سیستم تبادل لینک فعاله، برای تبادل لینک  ابتدا ما را با

عنوان ღღღ فقط برای تو ღღღ و

آدرس http://asheghemajazi.loxblog.com

 لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را

در زیر بنویسید . در صورت وجود

لینک ما در سایت شما

 لینکتان به طور خودکار

در سایت ما قرار میگیرد.







نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

آمار مطالب

:: کل مطالب : 242
:: کل نظرات : 356

آمار کاربران

:: افراد آنلاین : 2
:: تعداد اعضا : 5

کاربران آنلاین


آمار بازدید

:: بازدید امروز : 188
:: باردید دیروز : 23
:: بازدید هفته : 213
:: بازدید ماه : 1501
:: بازدید سال : 49583
:: بازدید کلی : 135623

RSS

Powered By
loxblog.Com

عاشقانه

می خندیـــــــــــــــــــــمـــــــــــــــــ:))
یک شنبه 19 آذر 1391 ساعت 1:20 | بازدید : 1213 | نوشته ‌شده به دست یه عاشق | ( نظرات )

 

 

یه روز یه كامیون گلابی داشته توی جاده می رفته كه یه دفعه می‌افته توی یه دست‌انداز،

یكی ازگلابی‌ها می‌افته وسط جاده، بر می‌گرده به كامیون نگاه می‌كنه و میگه: گلابی‌ها، گلابی‌ها!

گلابی‌ها میگن: گلابی، گلابی! كامیون دورتر می شه، صداشون ضعیف‌تر می شه.

گلابی میگه: گلابی‌ها، گلابی‌ها! گلابی‌ها می گن: گلابی، گلابی! باز كامیون دورتر میشه،

گلابی میگه: گلابی‌ها، گلابی‌ها!

اما صدای گلابی دیگه به گلابی‌ها نمی‌رسه! گلابی‌ها موبایل راننده رو می گیرن و زنگ میزن به

موبایل گلابی، اما چه فایده كه گلابی ایرانسل داشته و توی جاده آنتن نمی‌داده!

گلابی یه نفر رو پیدا می‌كنه كه موبایل دولتی داشته، زنگ می‌زنه به راننده و می گه: گوشی رو بده به گلابی‌ها، وقتی كه گلابی‌ها گوشی رو می گیرن، گلابی میگه: گلابی‌ها، گلابی ها! گلابی ها می گن: گلابی،گلابی!

.


.


.



.



.

اون شور و اشتیاقتون تو حلقم ،

 

واقعا دوست دارین باز هم ادامه داشته باشه ؟! 

 

 

 

 



:: موضوعات مرتبط: داستان طنز , ,
:: برچسب‌ها: طنز , خنده , یکم بخندیم , عشقم بخند ,
|
امتیاز مطلب : 24
|
تعداد امتیازدهندگان : 8
|
مجموع امتیاز : 8
مــــــــــــی خندیِــــــــــــــــــــــــــــــــــــم
جمعه 18 فروردين 1391 ساعت 13:20 | بازدید : 1415 | نوشته ‌شده به دست یه عاشق | ( نظرات )

روزی مردی به سفر میرود و به محض ورود به اتاق هتل ، متوجه میشود که هتل به کامپیوتر مجهز است . تصمیم میگیرد به همسرش ایمیل بزند . نامه را مینویسد اما در تایپ ادرس دچار اشتباه میشود و بدون اینکه متوجه شود نامه را میفرستد . در این ضمن در گوشه ای دیگر از این کره خاکی ، زنی که تازه از مراسم خاک سپاری همسرش به خانه باز گشته بود با این فکر که شاید تسلیتی از دوستان یا اشنایان داشته باشه به سراغ کامپیوتر میرود تا ایمیل های خود را چک کند . اما پس از خواندن اولین نامه غش میکند و بر زمین می افتد . پسر او با هول و هراس به سمت اتاق مادرش میرود و مادرش را بر نقش زمین میبیند و در همان حال چشمش به صفحه مانیتور می افتد:

گیرنده : همسر عزیزم
موضوع : من رسیدم

میدونم که از گرفتن این نامه حسابی غافلگیر شدی . راستش انها اینجا کامپیوتر دارند و هر کس به اینجا می اد میتونه برای عزیزانش نامه بفرسته . من همین الان رسیدم و همه چیز را چک کردم . همه چیز برای ورود تو رو به راهه . فردا میبینمت . امیدوارم سفر تو هم مثل سفر من بی خطر باشه . وای چه قدر اینجا گرمه  !!



:: موضوعات مرتبط: داستان , داستان طنز , ,
:: برچسب‌ها: طنز عاشقانه ,
|
امتیاز مطلب : 44
|
تعداد امتیازدهندگان : 15
|
مجموع امتیاز : 15
زن نمونه . . . مرد فهمیده
دو شنبه 6 دی 1390 ساعت 10:36 | بازدید : 1500 | نوشته ‌شده به دست یه عاشق | ( نظرات )

روزی یک زوج،بیست و پنجمین سالگرد ازداوجشان را جشن گرفتند.آنها در

شهر مشهور شده بودند به خاطر اینکه در طول 25 سال حتی کوچکترین

اختلافی با هم نداشتند.تو این مراسم سردبیرهای روزنامه های محلی هم

جمع شده بودند تا علت مشهور بودنشون (راز خوشبختی شون رو) بفهمند.


سردبیر میگه:آقا واقعا باور کردنی نیست؟ یه همچین چیزی چطور ممکنه؟

 

شوهره روزای ماه عسل رو بیاد میاره و میگه:بعد از ازدواج برای ماه عسل به

شمیلا رفتیم،اونجا ...


برای اسب سواری هر دو،دو تا اسب مختلف انتخاب کردیم.اسبی که من

انتخاب کرده بودم خیلی خوب بود ولی اسب همسرم به نظر یه کم سرکش

بود.سر راهمون اون اسب ناگهان پرید و همسرم رو زین انداخت .

همسرم خودشو جمع و جور کرد و به پشت اسب زد و گفت :"این بار اولته"

دوباره سوار اسب شد و به راه افتاد.بعد یه مدتی دوباره همون اتفاق افتاد

این بار همسرم نگاهی با آرامش به اسب انداخت و گفت:"این دومین بارت"

بعد بازم راه افتادیم .وقتی که اسب برای سومین بار همسرم رو انداخت

خیلی با آرامش تفنگشو از کیف برداشت و با آرامش شلیک کرد و اونو کشت.


سر همسرم داد کشیدم و گفتم :"چیکار کردی روانی؟ حیوان بیچاره رو

کشتی!دیونه شدی؟"



همسرم با خونسردی یه نگاهی به من کرد و گفت:"این بار اولت بود"

 



:: موضوعات مرتبط: داستان , داستان طنز , ,
|
امتیاز مطلب : 30
|
تعداد امتیازدهندگان : 10
|
مجموع امتیاز : 10

صفحه قبل 1 صفحه بعد